۱۳۹۱ اسفند ۱۱, جمعه

سرنوشت شیخ فضل الله نوری؛ آخوندی که اعدام شد. قابل توجه آخوندها!

 
شیخ فضل‌الله نوری (۱۲۸۸-۱۲۲۲) سرشناس به شیخ فضل‌الله یا حاجی شیخ فضل‌الله از مجتهدان شیعه دوازده امامی از رهبران قیام تنباکو در تهران و از مدعیان مشروطه مشروعه و معتقد به انحراف فرهنگی مشروطه بود.
وی در ابتدا موافق مشروطه بود و در مهاجرت به قم شرکت داشت. اما پس از مدتی به مخالفت با مشروطه برخاست. او در مخالفت با مشروطه، هم عهد و پیمان محمد علیشاه بود و از طرف دربار حمایت مالی می‌شد. انتقادهایش از جنبش مشروطه بیشتر جنبه مذهبی داشت و از مخالفان تجدد، برپایی مدارس جدید و آموزش دختران و قانون گذاری بیرون از حوزه ی فقیهان بود. وی پس از فتح تهران به دست مشروطه‌خواهان و به حکم دادگاهی به ریاست قاضی شیخ ابراهیم زنجانی در میدان توپخانه به دارآویخته شد.
به گفته ی مهدی بامداد، به دستور هیات مدیره‌ای که پس از انحلال مجلس عالی تشکیل شد، شیخ فضل الله نوری به دار آویخته شد.
 
واکنش مردم و پسر شیخ به دار زدن شیخ فضل الله نوری:
 
طناب دار به گردن وی انداخته شد و لحظاتی بعد پیكر بی جان وی برفراز دار باقی مانده بود. دسته موزیك شروع به نواختن كرد و مردم از جمله پسر شیخ كف می زدند و شادی می كردند. و چه بی احترامی هایی كه به جنازه ی شیخ نكردند. پس از این که آقا، جان تسلیم کرد، دسته موزیک نظمیه پای دار آمد و همان جا وسط حلقه شروع کرد به زدن. مجاهدین با تفنگهایشان همین طور می رقصیدند. شنیدم که بعضی ها می گفتند: "شیخ فضله به درک رفت!" از بالای ایوان نظمیه یک کسی فریاد کشید و به مردم گفت: "همچنین دست بزنید که صدایش توی سفارت به گوشش برسه!" یعنی به گوش محمدعلی شاه. در اثر تلاطم و طوفان که دائماً جسد را بالای دار تکان می داد، یک مرتبه طناب از گردن آقا پاره شد و نعش گُرپی به زمین افتاد!جنازه را آوردند توی حیاط نظمیه-همه می خواستند خود را به جنازه برسانند؛ دور نعش را گرفنتد؛ آن قدر با قنداقه تفنگ و لگد به نعش آقا زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهنش روی گونه ها و محاسنش سرازیر شد. هر که هرچه در دست داشت می زد؛ آنهایی که دستشان به نعش نمی رسید، تف می انداختند. یک مرتبه دیدم یک نفر از سران مجاهدین، مرد تنومند و چهارشانه ای بود، وارد حیاط نظمیه شد. جلو آمد و بالای جنازه ایستاد، این بی حیا هنوز نرسیده، جلوی همه دگمه های شلوارش را بازکرد و روبروی این همه چشم شرُ شُر به سر و صورت آقا شاشیدند. سپس یک مردی با لباس مشکی وارد شد، عصا به دست، مقابل سر آقا ایستاد؛ با عصار چادر نماز را از روی آقا پس زد و همین طور که تماشا می کرد به ترکی فحش نثار آقا می کرد. این شخص شارژدافر سفارت عثمانی بود؛ او هم رفت!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Web Statistics