۱۳۹۱ بهمن ۱۱, چهارشنبه

محشر خر شعری طنز از عزراییل بر وزن شعری با همین نام از محمد تقی بهار


محشر خر گشت تهران، محشر خر زنده ‌باد
دهه ی فجر خران است، آن خر یکدست مفلوک، مرده باد
خرخری،  خاک توسری، خر تو خری
در بهار بی خزان فجر و بهمن، زنده باد
مشتی از آخورپرستان همره خرکیف مستان
بودند امروز در تهران ، در ستاد فجر یاران
چون شدند خرها به گرد یکدگر جمع
آمد آن عنتر خر نر،چون همیشه بر لبش خر خنده ای شر
آمد او پشت تریبون، با دو صد عشوه چو میمون
 تا دهانش باز کرد گوید که: ای خر مذهبان
خیر مقدم دوستان، یاران، ای نره خران
ناگهان جای مخرج با مدخلش شد اشتباه
داد یک تیزی به جای بسم الله 
اندر اين کشور که از رهبربه عنتر جملگی يک‌سر خرند
گر خري تيزي دهد، گويند يک‌سر زنده ‌باد
برد بالا سم زشت خود آن نره خر
گشت خاموش مجلس فجر حجر
با دو صد اِهن اُهون آغاز کرد
گه به چپ رفت و گهی بالا و گه پرواز کرد
گفت از برای بودجه ی بیشتر هی عر میزنید؟
اینکه هیچ دشوار نیست از برای عنتری همچون منی
دارم یک راهکار شاهکار ای خران
اندکی صبر ای خران، تا که من شرحش دهم
قال این مشکل را  زود می کنم
دارم من یک پیشنهاد ناب ناب
گر که گویم می شوید خندان چو گاب (گاو) 
مارکس و انگلس، نورث و مارشال، اسمیت و کینز
میشوند حیران و مبهوت زین همه هوش و تمییز
یاد آرید زان پیرِخر، آن مقتدا
رهبر و قائد ما آن شیخنا، روح الله موسوی الخمینی کبیر
 با دوصد ریش و عبا همچون عفیر
وای ای خر مسلکان، یاد آرید اوان انقلاب
گفت آن شیخ بزرگ خرچران
اقتصاد باشد برای  این خران
تا بگفت این حرف محمود، شد قیامت از شعف
رم کنان الله اکبر گفتن و خوردند غلت
 زد چند آروغ محمود از شعف
گفت ای نره خران : ضیق است وقت
گوش دارید که من عری زنم
مشکل کمبود بودجه را َبَرش تِری زنم 
اندر این کشور که مسئولان همه یک سر خرند
صاحبان سیم و زر، از برای هوش من رم میکنند
آه ای دوستان، عزیزان، سروران
جملگی فریاد آرید، رهبرمان زنده باد
ولوله افتاد در جمع خران
آن یکی بنشست و آن دیگر رمید
دیگری برخاست و آن دیگر جهید
گفت محمود: الله اکبر ای خران
جن مگر دیده اید ای قاطران؟
گاه عر عر نیست ای نره خران
گاه فتوا دادنست و حمله و جنگ و جهاد
در چراگاه وطن اوضاع قاراشمیش است و خیط
لیک هیچ نباشد غصه ای اندر مزید
تا منم اینجا کنار شما نره خران
میشود دنیا به کام شما رم کردگان
گر نباشد پول و ارز و بودجه و یونجه، چه باک
کرده ام این سرزمین یکسان با مُشتی ز خاک
پول نیست، تحریم هست، دارو نیست، چه غم؟
تا خری چون من، باهوش و ذکاوت هست، چه غم
لطف فرموده به جای اعتبار، بنده را برده به بازار خران 
بر من آنجا برزنید چوب حراج
بفروشید پرزیدنت خود بهر خراج
ولوله افتاد بین نرخران
گشت پیچیده بهم سم و دم نره خران
عاقبت یک خر کز دیگر خران
بود فزونتر ریش و پشم از دیگران
زد خر خندی و گفتا سرورا
گر شما و همسر و اولاد و زاد و رودتان
برنهیم بر یک ترازو با دو صد بُرد یمان
ور اضافه تر کنیم سیم و زر و یشم و کتان
گر به پشت گرده ات بندیم ازجوهر پالان
گر دو صد خرمهره بندیم بر گلو
ور به ضرب و زور سرخاب و سفیدابت کنیم همچون هلو
هیچ الاغی نشود سویت روان
گرچه از جوهر شود بارت گران
هیچ خر مذهبِ، خر منصبِ، خرنسبتی
نشود خواهان به تو ای بوفلان
گر نهی تو پا قدم بر هر سرای
نحسی و شومی و نکبت می شود هر سو روان
می دهد گند تعفن حرف هات و خنده ها
نیست از تو شوم تر نره خر پر مدعا 
میدمت پندی ز اشعار بهار 
خوب گوش گیر ای خر دائم دغا
در گلستاني که بلبل بشنود توبيخ زاغ
راح و ريحان مرده باد و خار و خنجر زنده ‌باد
مردم داناي سالم مرده و اندر عوض
دولت زشت ضعيف زردپيکر زنده‌ باد

 
جرقه ی این شعر طنز با خوندن این خبر حراج احمدی نژاد / احمدی نژاد را در مزایده بفروشید / کی گفته این آخرین دیدار ماست؟» در ذهنم زده شد. شعرو گفتم و از خانوم پروشا توسط دوستی خواهش کردم قسمتی از کاریکاتورشونو در اختیارم قرار بدن که ایشون لطف کردن و توسط همون دوست این کاریکاتور رو برای من فرستادند. اصل کاریکاتور رو هم اینجا میتونین ببینین. 

۱۳۹۱ بهمن ۷, شنبه

و انتم شیاطین الرجیم؛ و شما شیاطین رجیم هستید! نامه ای به آقای نوریزاد.


آقای نوری زاد سالهاست که نامه های شما را میخوانم و جدیدا هم ویدیوهایتان را میبینم. در محیط های مجازی بارها زیر لینک کسانی که نوشته های شما را لینک کرده اند خطاب به شما چیزهایی نوشتم که مطمئنا به گوشتان رسیده است. دوستی دیشب لینک ویدیوی مصاحبه ی شما با برنامه ی بی پرده بی تعارف صدای آمریکا را برایم فرستاد. تمام مدتی که به حرفهای شما گوش می دادم از زور درد به خودم میپیچیدم. مردم را چه فرض کرده اید؟ در دقیقه ی دو و پنجاه در جواب سوالهای مجری جواب می دهید که : "من سالها با این باور زیسته ام که روحانیت باید پاک و درستکار باشند و میتونن هم باشن و اصلا باورم نمیشد که یک روحانی بتونه در حاکمیت قرار بگیره و آدم بکشه."
آقای نوری زاد من با فریاد از شما که ادعا میکنید اهل رسانه هستید و سالها برای کیهان نوشته اید و فیلم تهیه کرده اید، میپرسم که: آیا مردم را نادان فرض کرده اید؟؟ چه جور اهل رسانه ای هستید که از جنایت های خمینی و فرمان قتلی که سال 67 برای کشتن 3000 و خرده ای آدم صادر کرد، بی اطلاع بوده اید؟؟ شما همسن پدر من هستید. من اگر با سی و خرده ای سال سن، چنین ادعایی کنم کسی برمن خرده ای نخواهد گرفت. اما شما با این سن و سال و بودن در زمان انقلاب چطور به خودتان اجازه می دهید که بر زخم این مردم درد کشیده نمک بپاشید و با خونسردی بگویید که تا قبل از سال 88 باور نمیکردید که یک روحانی در راس حاکمیت آدم کشی کند؟ روح الله خمینی از نظر شما روحانی نبوده است؟؟ برایتان متن فرمان خمینی را میگذارم.
پدر بزرگوار حضرت امام مدظله‏العالى
پس ازعرض سلام، آيت ‏الله موسوى‏اردبيلى در مورد حكم اخير حضرتعالى درباره منافقين ابهاماتى داشته‏اند كه تلفنى در سه سوال مطرح كردند:
۱- آيا اين حكم مربوط به آنهاست كه در زندانها بوده‏ اند و محاكمه شده ‏اند و محكوم به اعدام گشته ‏اند ولى تغيير موضع نداده‏اند و هنوز هم حكم در مورد آنها اجرا نشده است، يا آنهايى كه حتى محاكمه هم نشده‏اند محكوم به اعدامند؟
۲- آيا منافقين كه محكوم به زندان محدود شده‏ اند و مقدارى از زندانشان را هم كشيده ‏اند ولى بر سرموضع نفاق مى‏باشند محكوم به اعدام مى‏باشند؟
۳- در مورد رسيدگى به وضع منافقين آيا پرونده‏هاى منافقينى كه در شهرستانهائى كه خود استقلال قضائى دارند و تابع مركز استان نيستند بايد به مركز استان ارسال گردد يا خود مى‏توانند مستقلا عمل كنند؟
فرزند شما، احمد
زير اين نامه خمینی نوشته است
بسمه ‏تعالى‏
در تمام موارد فوق هر كس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حكمش اعدام است، سريعا دشمنان اسلام را نابود كنيد، در مورد رسيدگى به وضع پرونده‏ها در هر صورت كه حكم سريعتر انجام گردد همان مورد نظر است
روح‏الله الموسوی خمینی
از نظر شما آیت الله اسد الله لاجوردی روحانی نبوده است؟ نیست؟ شما که در اوان انقلاب8-27 ساله بودید لاجوردی و خمینی و خلخالی را به یاد نمی آورید؟ چیزی درباره ی جنایت های آنها تا پیش از سال 88 نشنیده بودید جناب اصحاب رسانه؟؟ اینها روحانی نبوده اند و یا کشتارهایی که کرده اند از نظر شما نادرست و غیر انسانی نبوده که تا سال 88 همچنان بر این باور بودید که روحانی نمیتواند در راس حاکمیت قرار بگیرد و کشتار کند؟؟ از کشتار و تیرباران تیمسار مهدی رحیمی، خسروداد، ناجی، بر پشت بام مدرسه ی رفاه تحت فرمان مستقیم خمینی چیزی نشنیده اید؟؟
چه در سر شما میگذرد و میگذشت که چشم بر تمامی این بی عدالتی ها بستید و تا سال 88 همچنان در خواب خرگوشی باقی ماندید؟؟ مردم را نادان وفراموشکار فرض نکنید.
 از اینها بگذریم و بگوییم شور انقلابی و جوگرفتگی باعث شد که چشمانتان همچنان بر حقایق بسته بماند. به دهه ی 70 میرویم. یعنی از قتل های زنجیره ای در دوران ریاست جمهوری خاتمی چیزی به گوشتان نخورده بود؟؟ شما که در کیهان مینوشتید. جناب نوریزاد عکس کارون 9 ساله که قربانی قتل های زنجیره ای شد را ندیدید؟ چگونه چشم بر همه ی اینها بستید و با خونسردی میگویید که تا پیش از سال 88 چنین فکر می کردید که روحانیت کشتار نمیکند؟ کارون 9 ساله بود که با 17 ضربه ی چاقو ناجوانمردانه کشته شد. میفهمید؟؟ او تنها 9 سال داشت!! به چه جرمی؟ به جرم داشتن پدری شاعر؟؟ چشم بر همه ی اینها بستید و با خود زمزمه کردید انشالله که گربه است؟؟
علی فلاحیان، دری نجف آبادی روحانی نبودند؟؟
از قتل فاطمه قائم مقامی چطور؟؟ سرمهماندار زیبای متاهل شرکت هواپیمایی آسمان که معشوقه ی فلاحیان بود، در اینباره هم چیزی نشنیده اید؟؟
اُف بر مردمی که شما اصحاب رسانه اش باشید!! من اسامی و شرح و چگونگی قربانیان قتل های زنجیره ای را برایتان میگذارم. 55 نفر در دهه ی هفتاد به شکل فجیعی به قتل رسیدند و شما همچنان دعا میکردید که مسبب این قتل ها انشالله که آیت الله گربه است و روحانی نیست؟؟ فکر نمیکردید یک روحانی  چنان سنگدل باشد که کودکی 9 ساله را به جرم ناکرده ی پدرش چنین بیرحمانه به خاک و خون بکشد؟؟ کجا بودید جناب نوری زاد؟؟ که هستید؟؟ از کره ای دیگر، از دنیایی دیگر سخن می گویید؟؟ باید کل مردم ایران سلاخی میشدند تا شما تازه در سال 88 از خواب زمستانی خود بیدار شوید؟؟ در سال 88 چه بر شما گذشت؟؟
لیست اسامی قربانیان قتل های زنجیره ای:
۱- دکتر کاظم سامی، دبیرکل جاما در ۳۰ آبان ۶۸ در تهران بدست ماموران امنیتی در محل کار خویش و در برابر چشمان همسرش با ضربات چاقو به قتل رسید. (قابل توجه است محمود احمدی‌‌نژاد به مدت دو روز به عنوان مظنون در این پرونده در بازداشت به سر برد و پس از آن بدون برگزاری دادگاه آزاد شد.)
۲- دکتر تقی تفتی، همسر و دو فرزندش (سال۷۲) در خیابان پاسداران و در منزل مسکونی خود کشته شدند.
۳- علی اکبر سیرجانی (آذر ۷۳) نویسنده معروف و خالق ضحاک ماردوش در ۲۲ اسفند ۱۳۷۲ خورشیدی توسط وزارت اطلاعات بازداشت شد و در ۶ آذر ۷۳ در زندان اطلاعات (توحید) توسط شیاف پتاسیم به قتل رسید.
۴- شمس‌الدین امیرعلایی (مرداد ۷۳) همکار زنده‌یاد دکترمحمد مصدق و نخستین سفیر جمهوری اسلامی پس از انقلاب در فرانسه و از رهبران جبهه ملی ایران در اثر یک تصادف مشکوک به قتل رسید.
۵ و ۶- کشیش دیباج و کشیش میکائیلیان (مرداد ۷۳) پس از ربوده شدن به قتل رسیدند و جنازه قطعه قطعه شده آنها که در یک فریزر نگهداری می‌شد بعدها کشف شد. با ترتیب دادن یک نمایش امنیتی سه دختر عضو سازمان مجاهدین خلق مسئول این قتل‌ها اعلام شد!
۷- محمدتقی زهتابی (دی ۷۷) مورخ و زبان‌شناس.
8- معصومه مصدق (پاییز ۷۷) نوه دکتر مصدق، قاتلان در خانه وی دست‌هایش را بسته و شکنجه‌اش دادند. سپس پارچه‌ای به حلق او فروکرده و او را به قتل رساندند. چمدان وی و مدارک شخصی دکتر مصدق پس از قتل وی ناپدید شد.
۹- زهره ایزدی (۷۳) از دانشجویان پزشکی دانشگاه تهران بود. وی به علت دگراندیشی به قتل رسید.
۱۱- احمد میرعلایی (آبان ۷۴) در دوم آبان از منزل خارج شد و دیگر بازنگشت. جسد وی در یکی از کوچه‌های شهر اصفهان کشف شد.
12- اشرف‌السادات برقعی (اسفند۷۴) در خانه خود در قم به قتل رسید.
13 و ۱۴- مولوی عبدالملک ملازاده و مولوی جمشیدزهی (سال ۷۴) هر دو سنی مذهب و از متفکران اهل سنت بودند که در کراچی پاکستان کشته شدند. مولوی عبدالملک پیش از قتل در ایران زندانی بود.
۱۵ و ۱۶- ماموستا فاروق فرساد و ماموستا محمد ربیعی (سال ۷۴) هر دو سنی مذهب بودند. محمد ربیعی امام جمعه کرمانشاه بود که با تزریق آمپول هوا کشته شد. فاروق فرساد نیز در تبعیدگاه خود به همان روش به قتل رسید.
۱۷- دکتر احمد صیاد (بهمن ۷۴) از متفکران اهل سنت، پس از بازگشت از سفر در فرودگاه بندرعباس توسط دو تن دستگیر و چند روز بعد جسد وی در فلکه میناب این شهر کشف شد.
۱۸- دکتر عبدالعزیز مجد (۷۵) استاد دانشگاه زاهدان از پیروان مذهب تسنن بود. وی پس از سخنرانی انتقادی از مجموعه تلویزیونی امام علی ربوده شد. خودروی او در کنار اطلاعات استان و جنازه او در زاهدان کشف شد.
۱۹ تا ۲۴- جواد سنا (شهریور ۷۵)، جلال متین (مهر ۷۵)، زهرا افتخاری (آذر ۷۵)، سید محمود میدانی به همراه دو تن دیگر (فروردین ۷۶) همگی ساکن مشهد بودند و پس از خارج شدن از محل کار یا منزل به قتل رسیدند.
۲۵- کشیش محمد باقر یوسفی (روان‌بخش) (مهر ۷۵) در ساری به قتل رسید.
۲۶- غفار حسینی (آبان ۷۵) در آپارتمان خود در تهران کشته شد.
۲۷- سیامک سنجری (آبان ۷۵) وی در ۱۳ آبان در ۲۸ سالگی و در آستانه ازدواجش کشته شد.
۲۸- دکتر احمد تفضلی (دی ۷۵) محقق، نویسنده و استاد دانشگاه بود. وی در ۲۴ دی ماه در راه خانه ناپدید شد. جنازه وی همان شب در کنار اتومبیلش کشف شد. جمجمه‌اش شکسته و استخوان‌های پا و دستش از جا درآورده شده بود. وی پیگیر پرونده ترور "رضا مظلومان" بود.
۲۹ و ۳۰- منوچهر صانعی و فیروزه کلانتری (بهمن ۷۵). صانعی کارمندی که بر روی اسناد بنیاد مستضعفان کار می‌کرد به همراه همسرش در ۲۸ بهمن ربوده شدند.
۳۱- ابراهیم زال‌زاده (اسفند ۷۵) نویسنده و روزنامه‌نگار و ناشر در ۵ اسفند ماه ربوده شد و در فروردین ۷۶ به قتل رسید. سینه و پشت او را با ۱۵ ضربه چاقو پاره کرده بودند.
۳۲ و ۳۳- فرزینه مقصودلو و خواهرزاده‌اش شبنم حسینی (آبان ۷۵) با ضربات چاقو کشته شدند.
۳۴- پیروز دوانی (شهریور ۷۷) نویسنده و فعال سیاسی، هنوز اثری از وی به دست نیامده ولی دادگاه رسیدگی به پرونده قتل‌های زنجیره‌ای نام وی را نیز در پرونده ثبت کرده است.
۳۵ و ۳۶- حمید حاجی‌زاده و کارون پسر ۹ ساله‌اش در (شهریور ۷۷) وی در سی و یکم شهریور در سن ۴۷ سالگی به خاطر اشعار ملی که می‌سرود در حالی که پسرش را در آغوش داشت با ۲۷ ضربه چاقو به قتل رسید. به کارون نیز ۱۵ ضربه کارد وارد شده بود.
37 و 38- داریوش و پروانه فروهر (اول آذر ۷۷) دبیرکل حزب ملت ایران. این زوج فعال سیاسی ۱۸ و ۲۵ ضربه چاقو در منزل خود به قتل رسیدند. لوازم شخصی و مدارک آنان توسط وزارت اطلاعات برده شد.
39- محمد مختاری (آذر ۷۷) شاعر و نویسنده از فعالان کانون نویسندگان، پس از ربوده شدن با طناب خفه شد.
40- محمد جعفر پوینده (آذر ۷۷) مترجم و از فعالان کانون نویسندگان مانند محمد مختاری به قتل رسید.
41- احمد میرین صیاد (دی ۷۷) استاد دانشگاه.
42- حسین شاه‌جمالی (مرداد ۷۳) وی یک مسلمان مسیحی شده بود.
43- کشیش هاپیک هوسپیان (مرداد ۷۲) در کرج به قتل رسید.
44- شیخ محمد ضیایی (دی ۷۷) امام جمعه بندرعباس.
45- دکتر جمشید پرتوی (دی ۷۷) متخصص بیماری‌های قلبی و پزشک احمد خمینی بود. او در منزل خود در همسایگی منزل رییس جمهور به قتل رسید.
46 و 47- جواد امامی و سونیا آل‌یاسین (دی ۷۷)
48 و 49- مهندس کریم جلی و فاطمه امامی (دی ۷۷)
50- فاطمه قائم مقامی سرمهماندار هواپیما (زمستان ۷۶)
51- دکتر فلاح یزدی (زمستان ۷۷) پزشک آیت‌الله منتظری که در جلوی چشمان فرزندش به قتل رسید.
52- سعید قیدی از پرسنل نیروی هوایی، جنازه او که با ۳۰ ضربه چاقو به قتل رسیده بود در سعادت آباد پیدا شد.
53- حسین سرشار خواننده ایرانی به جرم خواندن تحریک‌آمیز "ای ایران ای مرز پرگهر" و دوستی با سعیدی سیرجانی دستگیر و مورد شکنجه قرار گرفت، به طوری که حافظه خود را از دست داد. وی را در آبادان رها کرده و در تصادفی ساختگی به قتل رسید.
54- خسرو بشارتی (پاییز ۶۹) جنازه وی در شهر کن کشف شد. او با شلیک گلوله‌ای به مغزش به قتل رسیده بود.
55- مهندس حسین برازنده (دی۷۳) پس از ترک جلسه قرآن در تاریخ ۱۲ دی ماه در شهر مشهد ربوده شد. جنازه وی سه روز بعد در خیابان فلسطین مشهد کشف شد.
شما که هستید جناب نوری زاد؟؟ چرا جمهوری اسلامی مهره ای چون شما را علیرغم انتفادات تند و صریح نسبت به ولایت فقیه همچنان آزاد و زنده گذارده است؟؟ چرا نامه ها و ویدیوهای شما براحتی در نت پخش میشود؟؟ به این دلیل که هر کس از خارج از ایران این نوشته ها را بخواند و ویدیوها را ببیند فکر کند که در ایران تا این اندازه آزادی بیان است که کسی به شخص اول مملکت نامه بنویسد و انتفاد کند و در مقاله ای چنین بنویسد:" کاش آقا مجتبی هم شلاق می خورد! " و بعد هم در کمال امنیت و آزادی به کار خود ادامه دهد و زندانی نشود؟؟ کشته نشود؟؟
گناه خانم نسرین ستوده و امرآبادی و نظرآبادی و گلرو و ... چه بود که در بندند و محروم از تکه ای کاغذ و یک قلم. اما شما از درون زندان هم نامه مینوشتید؟؟ نگاه کنید اینها نامه ی مادریست دربند که برای فرزندش روی دستمال کاغذی نامه نوشته است. این عکس نامه ی نسرین ستوده خطاب به فرزندش نیماست.

نیمای عزیزم، سلام
نامه نوشتن برای تو سخت است، تو که آنقدر معصومی که نمی‌توانم برایت بگویم از کجا برایت نامه می‌نویسم. تو که از مفاهیم زندان، بازداشت، حکم، دادگاه، ظلم، سانسور، خفقان یا رهایی، آزادی، عدالت، تساوی و ... تصویری در ذهن نداری.
از چه با تو سخن بگویم که با «اکنون» تو حرف زده باشم و نه آینده‌ات. چگونه برایت توضیح دهم که آمدنم به خانه دست خودم نیست تا به سویت پر بکشم، تو که به پدرت گفته بودی به مامان بگو کارش را تمام کند و به خانه برگردد. چگونه برایت بگویم که هیچ «کاری» نمی‌تواند مرا از تو این همه دور کند، در واقع هیچ «کاری» حق ندارد مرا این همه از تو دور کند. هیچ «کاری» حق ندارد اينقدر حقوق کودکانم را نادیده بگیرد که طی 6 ماه بازداشت به من یک ساعت ملاقات با تو را بدهد.
با تو چه بگویم که هفته‌ي گذشته از من پرسیدی مامان با ما به خانه می آیی؟ و من در مقابل چشم ماموران بازداشتگاه به تو گفتم: «کارم طول می کشد و دیرتر می آیم». آن وقت تو با سر تکان دادنت گفتی باشد و دستم را کشیدی و با لب‌های کوچک‌ات بوسه‌ای کودکانه بر دست هایم زدی...
نیمای عزیزم!
در طول 6 ماه گذشته دو بار به شدت گریستم. بار اول در سوگ پدرم بود که از عزاداری و سوگواری نیز محروم بودم و بار دوم همان روز بود که نتوانستم با تو به خانه برگردم و وقتی به سلولم برگشتم بی اختیار بلند بلند گریستم.
نیما جان!
بارها در پرونده‌های مربوط به حضانت کودکان، دادگاه‌ها چنین رای داده‌اند که نمی‌توانند ملاقات کودک 3 ساله را برای 24 ساعت متوالی به پدر بسپرند. در چنین آرایی مهم‌ترین استناد دادگاه‌ها به سن چنین کودکانی است که نمی‌توانند 24 ساعت دور از مادر بمانند زیرا برای کودک آسیب روحی – روانی به همراه دارد.
اما همین دستگاه قضایی می‌تواند حقوق کودکی را نادیده بگیرد که تصور می‌کند مادرش در صدد اقدام علیه امنیت اوست!!!
البته که دلم نمی‌خواهد با تو از این که در صدد هیچ اقدامی علیه امنیت «آنها» نبوده‌ام و فقط به عنوان یک وکیل به آراء قضایی و آرایی که علیه موکلانم صادر شده بود، معترض بوده‌ام، اشاره کنم.
البته که مایل نیستم به تو ثابت کنم و مثلا بگویم متن مصاحبه‌هایم همگی عیان است و علنی، و اکنون به دلیل انتقاد از آراء قضایی که حرفه‌ی اصلی هر وکیلی است، شایسته 11 سال حبس شناخته شده‌ام.
اما مایلم بگویم: اولا نخستین کسی نیستم که چنین حکم ناعادلانه‌ای را دریافت کرده‌ام. اما امیدوارم آخرین آنها باشم، هر چند بسیار بعید می دانم.
ثانیا از این که در کنار موکلانم در زندان هستم، موکلانی که دفاعیات من به دلایل غیرقضایی و غیرحقوقی موثر نیفتاد و آنها روانه زندان شدند، بسیار خشنودم و دست کم آرام‌ام.
ثالثا دوست دارم بگویم به عنوان یک زن از این که افتخار دفاع از بسیاری از فعالان مدنی و معترضان انتخاباتی را بر عهده داشته‌ام، به دلیل حکم سنگین‌ام به خود می‌بالم. زیرا دوست‌تر داشتم به عنوان وکیل آنها، حکمی سنگین‌تر از آنان دریافت کنم.
حالا دیگر تلاش زنان ثابت کرد که دیگران، اعم از مخالف و موافق نمی‌توانند آنها را نادیده بگیرند. اما نمی‌دانم آن را که از همه بیشتر دوست دارم، چگونه به تو بگویم؟ چگونه بگویم که برای قاضی یا بازجویم یا دستگاه قضایی دعا کن. دعا کن تا به عدالت قلبی و آرامش روح برسند تا شاید ما نیز در آرامش زندگی کنیم، مثل خیلی از کشورهای دنیا.
عزیزم، آنچه در چنین پرونده‌هایی برنده‌ی نهایی است، دفاع قضایی خوب يا بد نيست، كه از اين بابت وكلايم در دفاع بي‌نظيرشان سنگ تمام گذاشتند، بلكه معصوميت و مظلوميت انسان‌هايي است كه در چرخ دنده‌ي چنين آراي عجيب و غريبي له مِي‌شوند. آن معصوميت قطعا برنده‌ي بازي است. براي همين از معصوميت كودكانه‌ات مي‌خواهم براي آزادي همه‌ي زندانيان بي‌گناه، و نه فقط زندانيان سياسي دعا كني.
به اميد روزهاي‌ بهتر
مامان نسرين
اسفند 89

چرا نسرین ستوده زندانیست و شما آزاد؟؟ چرا جوانی به جرم توهین به ولایت فقیه کشته میشود و شما آزادانه هر چه میخواهید به ولایت فقیه می گویید و صاف صاف راه می روید؟؟ جوابم را گرفتم. سفیر صلح و دوستی شده اید برای گرفتن امان نامه برای آخوندها و روحانیون برای بعد از دگرگونی و تغییرات در ایران فردا. در دقیقه ی 5:41 به روشنی می گویید: روحانیت باید از حاکمیت جدا شود و برگردد و در حوزه ها با مردم در ارتباط باشد و به سئوالات دینی مردم جواب دهد. جناب نوری زاد من و امثال من که 20 سال درس خوانده ایم تا مدرک دکترا در یکی از رشته های فنی در دانشگاهی معتبر بگیریم چه نیازی به آخوند و روحانی گردن کلفت داریم که بپرسیم با پای چپ برویم مستراح یا با پای راست؟؟ من و امثال منی که با دردسر و سختی و شب بیداریهای فراوان درسهای سخت و طاقت فرسای رشته ی خود را خوانده ایم برایمان افت دارد که برای بدیهی ترین سئوالهای ابلهانه محتاج یک آخوند یا به قول شما مفتخور روحانی باشیم که اگر یکی از کتابهای درسی ما را جلوی رویش بگذارند، چون الاغی که به نعلبندش نگاه میکند اصلا نمیفهمد که چه چیزی در آن کاغذ نوشته شده است!! مفتخورهایی که از ابتدای ورود به حوزه برای تحصیل در رشته ی بول و غائط شناسی از پول و دسترنج ما مردم ناآگاه و خرافی استفاده کرده واز تمام امکانات خاص دانشجویی در دوران تحصیل استفاده کرده به مفتخوری می پردازند تا درسشان که تمام شد، درست و حسابی به چپاول بپردازند.
جناب نوریزاد سفیر صلح و دوستی و گرفتن امان نامه برای روحانیان، یک چیز را فراموش نکنید. ما بچه های نسل بعد از انقلاب آن مارهایی هستیم که شما در آستین خود پرورانده اید. پس منتظر چنبره زدن ما به دور گردن های خود باشید. خیلی تلاش کردید که از نسل ما یک نسل شستشو شده ی مغزی بسازید اما نقشه هایتان نقش بر آب شد. برایتان نوشتم تا بخوانید. انتظار جواب ندارم. اما کاش به خود بیایید و به جای فرار کردن از آینه، تمام قد جلوی آینه بایستید و در خلوت خود به حرفهایم بیاندیشید. حرفهایی که شاید نیشدار و تند به نظر برسند اما پر از درد و رنج و عذاب هستند. عذاب نادیده گرفتن دردها و رنج های این مردم با منکر شدن حقایق! شهامت داشته باشید و با خودتان و مردم روراست باشید!
وانتم شیاطین الرجیم.
کذب الله علی العظیم.
عزراییل.

۱۳۹۱ دی ۳۰, شنبه

چرا ما ایرانیها بیشتر از ملیت های دیگه، به خودمون میگیم بی فرهنگ؟

اینکه چرا ما خودمون به خودمون میگیم بی فرهنگ، از نظر من یه سئوال بی جوابه. چند تا مثال براتون میزنم. وقتی مسئولان یک کشور دست به چنین کارهایی میزنن و یا اجازه ی انجام چنین کارهایی رو صادر میکنن، خب میخواستین ما به خودمون بگیم بافرهنگ؟ اصلا فرهنگ چیه؟ اونی که سی و چند ساله توسط رژیم منحوس تبلیغ میشه؟ اونی که از نظر انسانی درسته؟ اونی که ریشه در تاریخ داره؟ میخوام با این نوشته کمی ذهن هامونو به چالش بکشم. فکر کنیم. برای چند لحظه. در رژیمی که جنایتکارها و خلافکارهاشو در پارک هنرمندان به دار میکشه(!) از اسم این پارک لطافت و زیبایی و هنر میباره. آیا این پارک واقعا جای مناسبی برای انجام اینکاره؟، و شهداشو در  دانشگاه دفن میکنه، و زوج های جوانش در گورستان عروسی میکنن و هزار و یک کار غیر متعارف دیگه،  چرا که این رژیم منحوس کارش رواج بی فرهنگی و شکستن معیارهای ادبی و فرهنگیست.با این تفاسیر، آیا میشه فقط مردم رو مقصر دونست؟؟ آیا درسته که از مردم توقع داشت کارهایی ازین دست انجام ندن؟؟ مثل بلند آروغ زدن و دست تو بینی کردن و شلخته و نامرتب بودن و بوی نامطبوع دادن و نرسیدن به سر و وضع و هزار و یک ناهنجاری رفتاری و اجتماعی دیگه. مثل پرخاش کردن و داد و بیداد کردن و بداخلاق و اخمو بودن سر صبح و کتک کاری کردن و فحش و ناسزا دادن به جای گذشت و بردباری. بی اعتنا بودن به حادثه های دلخراش و بی تفاوت بودن و گذر کردن و فیلم گرفتن به جای کمک کردن. رفتن برای دیدن صحنه ی اعدام حتی در ساعات بسیار اولیه ی صبح و دردناک تر از اون بهمراه بردن کودکان خردسال. به کجا داریم میرسیم؟؟ به ناکجا آباد تباهی و سقوط انسانیت؟؟ما حتی معیارهای بسیار بسیار ابتدایی انسانیت رو هم داریم زیر پا میذاریم. کمی فکر کنیم. ما چنین مردمانی بودیم؟؟

سیر صعودی و نزولی نماز از دهه ی 20 تا 90

دهه ی 20- پدربزرگ خروسخوان از جا برخاسته و فرزندان و نوه های پسری را بیدار کرده و همگی به مسجد میروند و نماز میخوانند. 
دهه ی 30- پدر تو تاریک و روشن صبح از جا برخاسته و بعد از شنیدن بانگ اذان سر و صورتی صفا داده و فرزندانش را برای نماز بیدار کرده و خود برای نماز به تنهایی به مسجد میرود و سر راه هم دو تا نان سنگک گرفته و به منزل باز میگردد.
دهه ی 40- پدر از صدای موذن بیدار شده و بچه ها را بیدار کرده تا اگر میخواهند و دوست دارند نماز بخوانند. هیچ کس بیدار نمیشود پس خود تنهایی به نماز می ایستد. حال مسجد رفتن ندارد.
دهه ی 50- پدر از صدای موذن بیدار شده و خود تنهایی بدون بیدار کردن بچه ها به نماز خواندن می پردازد.
دهه ی 60- پدر و مادر از ترس لو دادن همسایه ها و خوردن برچسب ضد انقلاب و طاغوتی با لگد و فریاد بچه ها را سر کله ی صبح بیدار کرده و دسته جمعی به مسجد رفته و جلوی چشم مردم محل و پیشنماز به نماز خواندن می پردازند.
دهه ی 70- پدر و مادرها با زبانی کمی خوشتر بچه ها را از خواب بیدار میکنند تا نماز بخوانند. انقدر در مدرسه ها بچه ها را شستشوی مغزی داده اند که با اولین صدای الله اکبر از ترس جهنم و مار غاشیه و... مثل فنر از خواب میپرند و نماز میخوانند.
دهه ی 80- کسی آنچنان اهل نماز خواندن نیست. پدر خودش برای خودش نماز میخواند.
دهه ی 90- تا پدر تلویزیون را روشن میکند که صدای اذان را بشنود پسر فریاد میزند: د ببند صدای اون مادرقحبه ی تازی کون نشور عربو. د ببند که یه عمر گه زدن به زندگیمون و تو هم سر صبحی داری تر میزنی به اعصابمون. خبر مرگشون تو خواب و بیداری دست از سرمون برنمیدارن. د خفه اش کن اون صدا شتری رو.. پدر مات و مبهوت با دستپاچگی تلویزیون را میبندد و از فردا سعی میکند از روی ساعات شرعی نوشته شده در روزنامه برای نماز صبح بیدار شود.

۱۳۹۱ دی ۲۲, جمعه

Web Statistics