۱۳۹۱ آذر ۲۹, چهارشنبه

آن مرد آمد.

آن مرد آمد. آن مرد به دستورMI6 و حمایت مستقیم CIA آمد.
آن مرد سوار بر ایر فرانس و دست در دست به ظاهر کاپیتان ایرفرانس اما در واقع ماموران اطلاعاتی انگلیس؛ در لباس روحانیت آمد که معنویات ما را درست کند.
آن مرد با ریش سفید و دلی سیاه آمد.
آن مرد با شعار برابری کوخ نشینان و کاخ نشینان آمد.
آن مرد آمد اما کوخ نشینان کاخ نشین شدند و بقیه هم به خاک سیاه نشستند.
آن مرد با عبا و عمامه آمد تا آب و برق و اتوبوس رایگان شود.
 اما آب و برق که رایگان نشدند هیچ، کودکان هم پدر نشده نان آور شدند. دخترکان هم از ناچاری مادر بودن را فراموش کرده و فاحشه شدند.
اینها بود معنویاتی که آن مرد وعده اش را داده بود.
زنان و مردان از سر فقر و گرسنگی به فروش کلیه و اعضای بدن خود بپردازند و سن فحشا به زیر 13 سال بیاید و زنان تن فروشی کنند و مردان قمه کشی و زورگیری و کودکان به جای مدرسه رفتن گل و آدامس و فال بفروشند و تا اسلام ناب محمدی پابرجا بماند و بشویم ام القرای اسلام و دختران باکره ی کم سن و سال عجم رابرای به دست آوردن دل شیوخ عرب صادر کنیم که اسلام پابرجا بماند. اسلامی که با فروش شرافت و تن مردم این سرزمین، صادر شد. و اسلام یعنی همین!!
سالهاست که کودکان کار و تن فروش اجباری با حسرت به این جمله در کتاب فارسی اول دبستان خیره میشوند "بابا نان داد" و میپرسند کدام بابا؟ بابایی که دود ذغال و تریاک، لب و دندانش را سوزانده و برای یه حب تریاک آنها را به هر نامردی فروخته است؟؟ کدام نان؟؟ نانی که از فروش تن کوچک انها به دست می آید؟/ نانی که پینه بر دستان کودک 4 یا 5 ساله مینشاند و به جای بازی و شادی و فارغ بودن از غم دنیا، آنها را در سرما و گرما به بین ماشینها و آدمها برای فروختن آدامس و فال و بیسکوییت و تن و ... میکشاند؟؟
آن مرد آمد تا ما بفهمیم اسلام دین جاکشیست و معنویات یعنی خودفروشی!! 

۱۳۹۱ آذر ۲۶, یکشنبه

مینیمال های عزراییل: خدایا

خدایی، اهورایی، یهوه ای، الله ای، شیوا ای، پدر آسمانی ای، هر چیزی هستی و هر نامی که داری؛ ارابه و یا گاری و یا هر وسیله ای که داری بردار و بیار و پیامبرا و امام ها و امام زاده هاتو بریز توش و بردار ببر. دنیا و بخصوص خاورمیانه رو هزاران ساله که به کثافت و لجن کشیدن. بسه!! بذار خودمون بی هیچ پیامبر و خدا و آقا بالاسری، یه کم نفس بکشیم. میخواهیم انسانی زندگی کنیم نه عرفانی و الهی!!

۱۳۹۱ آذر ۲۲, چهارشنبه

بخندیم یا گریه کنیم عالیجناب سرخپوش؟

این چند روزه و با توجه به اتفاقات اخیر و پخش شدن فایل های صوتی گفتگوی مهدی هاشمی و نیک آهنگ کودن که به اعتراف خود جناب کودن مربوط به دو سال پیش بوده اما معلوم نیست چرا و به چه علت در این زمان و توسط چه کسی البته به احتمال زیاد از ما بهتران در نت پخش شده، برخورد و واکنش مردم در جامعه و محیط های مجازی برام بسیار عجیب و قابل تامل بود. بعد از پخش گسترده ی این فایل ها در نت بهر دلیل و بهانه ای و جدا از شرافت حرفه ای، واکنش مردم واقعیتی تاریخی را برای من یادآوری کرد. یک واقعیت تلخ و بزرگ و سیاه. قبل از بیان واقعیت ابتدا داستانی را نقل قول میکنم. مهم نیست که این داستان مربوط به کوروش یا هر پادشاه دیگری باشد. مهم پیامیست که این داستان دارد:
زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی. کورش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟ گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت. کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید.مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.کورش رو به کزروس کرد و گفت ، ثروت من اینجاست.اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها بودم . زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند مثل این می ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد.
و اما آن واقعیت بزرگ و تاریخی و سیاه. تمامی دیکتاتورها زمانی که به قدرت میرسند، در زمان صدارت و یا وزارت، کلا در زمانی که در راس قدرت هستند، چنان غرق غرور و نخوت و نشئه از طعم قدرت میشوند که مردم را زیر پا له میکنند. مردمی را که برای رسیدن به جایگاه فعلی خود نردبان ترقی خود کرده بودند را براحتی فراموش کرده و تا نفس دارند به چپاول و قتل و غارت مشغول شده و چنان در عیش و نوش و لذت قدرت، غرق شده که کاملا مردم را از یاد میبرند و مردم و وضعیت و گرفتاری و بدبختی هایشان بسیار بی اهمیت و کم ارزش میشود. چنان در دنیای جدید خود محو میشوند که ضجه ها و التماسها و اشکها و فقر و سوگواری و گرسنگی و غم نان مردم دیگر به آرنجشان هم نیست. اما امان از روزی که در جدال قدرت مغبون و شکست خورده شوند، تازه به یاد مردم افتاده و دست یاری به سوی آنها دراز میکنند. اینجاست که مردم، همان مردمی که زمانی  زیر پا له شده بودند، با بی تفاوتی و شاید خوشحالی به آنها پشت کرده و از کنارشان میگذرند و بر حال زارشان میخندند. دقیقا همین اتفاقی که برای خاندان منفور هاشمی افتاد. وقتی که عالیجناب سرخپوش در راس قدرت بود و می تاخت و کسی جلودارش نبود باید به امروز می اندیشید که این شتر در خانه ی خودش هم خواهد خوابید و زمانی حمایت و یاری همین مردم  برایش بسیار حیاتی خواهد شد. متاسفانه امروز با این اتفاقی که افتاده و جدای از کثافت کاریها و جنایت های این خاندان منفور، یک ژورنالیست به نام نیک آهنگ کودن با سواستفاده از اعتماد و نوع رابطه با کسی که بهر حال به او اعتماد کرده، حال به هر دلیل و بهانه ای و گفتگوهای او را باز به هر دلیل و بهانه ای در نت پخش کرده است، به جای اینکه این خاندان در این شرایط از حمایت های مردمی برخوردار شوند؛ متاسفانه با  بی تفاوتی و دردناکتر از آن با خوشحالی و شعف مردم روبرو شده اند که کسی پیدا شده و پته ی این خاندان را بروی آب ریخته و ضربه ای کاری به آنها زده است. نمیتوان منکر خوشحالی و شادی مردم در کوچه و بازار و کاربران در محیط مجازی شد. با نگاهی به فیس بوک و حتی یوتیوب میتوان براحتی این خوشحالی را از نوشته ها و نظرات مردم دید.
شوربختانه میزان منفور بودن این خاندان به حدی است که کار زشت این کودن، به حاشیه رانده شد. دیگر کسی از زشتی و ناجوانمردانه بودن کار او سخنی به زبان نمی آورد. منظور من نوشتن و محکوم کردن پراکنده ی چندین مقاله و بیان زشتی اینکار از جانب نویسندگان و همکاران این کودن نیست. منظور من صدور یک بیانیه گروهی برای محکوم کردن کار این کودن بود. شاید در پاسخ این سئوال و اعتراض جواب دهید خب قضیه هنوز کاملا مشخص نیست. من به اصل و فرع قضیه کاری ندارم. منظور من محکوم کردن کار این کودن بر اساس گفته های خودش در یوتیوب
است.
آقای هاشمی شادی و شعف امروز مردم به موقعیت زار شما نتیجه ی نادیده گرفتن و له کردن همین مردمیست که نادیده اشان گرفتید و غرق زر و زور شدید. گریه ی امروز شما و خنده ی مردم بر گریه های شما، نتیجه ی جنایت های و بازیهای کثیف و غیر انسانی شخص شماست. زمانی که آقازاده های شما با پول خون و نفت این مردم در کاباره ها و فاحشه خانه های اختصاصی غرق در لذت و شعف بودند آیا به چنین روزی می اندیشید؟؟ چه کرده اید که زشتی اینکار( ضبط و پخش گفتگوهای خصوصی) چنان در نظر مردم محو شود که به جای سرزنش و محکوم کردن اینکار برای این کودن دست هم بزنند و به او دمت گرم هم بگویند؟؟
افسوس و صد افسوس که جواب زشتی کار این کودن در جامعه چنین داده میشود: مگر نیک آهنگ چه کاری به جز تکرار کارهای خاندان هاشمی کرده است؟؟ مگر نه اینکه این خاندان هم با نصب شنود بر روی تلفن های مردم بسیاری را به خاک سیاه نشاندند و داغدار کردند؟؟ چرا کار آنها ایرادی نداشته و کار این کودن زشت است؟؟ مگر همین خاندان هاشمی کم ازین بی وجدانی ها و کثافت کاریها کرده اند که امروز مستحق دلسوزی و نگرانی باشند؟؟
هر چند که من و دیگری بگوییم؛ رفتار زشت کسی رفتارهای بد دیگری را توجیه نخواهد کرد و مجوزی برای تکرار یا انجام همان کار در حق همان فرد نیست، باز هم؛ چنان این خاندان منفورند که کسی به این بعد قضیه توجهی نخواهد کرد. واکنش مردم بعد از پخش ویدیوی فحش دادن و توهین کردن سعید تاجیک به فائزه ی هاشمی می توانست بزرگترین و بهترین زنگ خطر برای این خاندان باشد. اما متاسفانه چنین نشد.

 واقعا بخندیم یا گریه کنیم جناب هاشمی؟؟

۱۳۹۱ آذر ۱۸, شنبه

عالیجناب سرخپوش (هاشمی رفسنجانی) و بازی با مهره ی سوخته ای به نام نیک آهنگ کودن

اخیرا با انتشار دو فایل صوتی که توسط شخصی به نام "خط رهبری" در اینترنت پخش شد و ادعا کرده است که 18 فایل صوتی باقیمانده را نیز بزودی پخش خواهد کرد، تصمیم گرفتم با ارائه ی مدرک و دلایل کافی به تحلیل و بررسی این اتفاق بپردازم. برای من مهم نیست که اینکار توسط نیک آهنگ کودن انجام شده یا ایکس و ایگرگ. چرا که اصولا شرافت هر حرفه ای با ورود آدمهای بی شرافت به زیر سئوال نخواهد رفت و نباید از کسی که به نوعی با جمهوری اسلامی مرتبط است، توقع شرافت داشت.
 قبل از هر چیز باید نکته ای را گوشزد کنم. اطلاعات ایران سازمان مخوف و پیچیده و البته بسیار بدوی و قرون وسطاییست که  پس از دستگیری و تفهیم اتهام و شروع شکنجه، دو راه بیشتر برای شخص دستگیر شده باقی نخواهد گذاشت. 1) مرگ به شیوه ی طبیعی(؟) (مرگ ستار و سعیدی سیرجانی  و ...)
2) آزادی به شرط همکاری با پیش درآمد توبه. کسانی مثل احمد باطبی و نیک آهنگ وغیره که براحتی از ایران خارج شدند و وارد آمریکا و کانادا شدند و بعدها مدارک ارتباط با وزارت اطلاعات و گفتگوهایشان با مامورینشان در کل نت پخش شد، راه دوم را در زندان برگزیده و تبدیل به مهره های خود رژیم شدند.
 برای روشن شدن موضوع مثالی میزنم: پرونده ی خانم نسرین ستوده مثال روشنیست برای اثبات این موضوع. علاوه بر ممنوع الخروج بودن خود ایشان، دختر 12 ساله شان نیز ممنوع الخروج شدند.
 پس فرار این اشخاص بدون چراغ سبز اطلاعات عملا غیر ممکن و نشدنیست.( منهای استثنائات و فرار سخت و طاقت فرسا و بدون کمک و گرفتن پناهندگی و فعالیت های درست و بدون وابستگی به وزارت اطلاعات بعد از گریختن از ایران و مستقر شدن در کشور مقصد). زمینه ی فرار این اشخاص به شرط چشم و گوش بودن رژیم و یا عامل نفوذی اطلاعات در بین ایرانیان خارج از کشور، گرفتن اطلاعات و فعالیت علیه جنبش ها و گردهمایی های مردمی با استفاده از ابزار قلم و سخنرانی و در موارد ضروری استفاده از ترور، توسط خود وزارت اطلاعات صورت میپذیرد وگرنه هیچ احدالناسی در شرایط عادی و معمولی با پای خودش از آن سیاهچال مخوف و بی انتها خارج نخواهد شد. 
 تا به اینجا مثال ها و نمونه های آوردم تا حافظه ی فراموشکار ما کمی به تکاپو واداشته شود و از کسی مثل نیک آهنگ و باطبی و فخرآور و .... توقع های نا به جا و محیر العقول نداشته باشیم. البته این توقع ها پیشکش، توقع یک جو رفتار انسانی نداشته باشیم.
اما ماجرای فایل های صوتی منتشر شده در نت و بازی نیک آهنگ کودن و هاشمی کودن تر از کودن. ابتدا به سراغ دعوای هاشمی و بوذری میروم. چرا که یک پای درگیر در این ماجرا آقای بوذری و پرونده ایست که بر علیه مهدی هاشمی در کانادا تشکیل داده و نیک آهنگ کودن مدعییست که: آقای مهدی هاشمی از زمان خروج از کشور در سال ۱۳۸۸، به طور مرتب از طریق تلفن و حتی یک ایمیل جداگانه با من تا تاریخ ۱۶ اکتبر ۲۰۱۰ در تماس بود. بعد از مشورت با کارشناسان رسانه و بررسی قوانین کانادا و آمریکا، برخی از مکالمات‌مان را برای ثبت، و بررسی مجدد (ادعاها، بعد از گذر زمان) ضبط کردم. آقای هاشمی به دلیل اینکه به رسانه‌های مختلف خبرهایی می‌داد که بعضی‌ از آنها بعدا تکذیب می‌شد، مسوولیت کارهای خویش را عملا نمی‌پذیرفت و من حداقل می‌توانستم به گفته‌های ایشان که بعضا «خبرسازی» بود رجوع و مورد به مورد درباره‌شان با ایشان بحث کنم. با این حال، این گفتگوها عمومی نبود و به همین دلیل به هیچ عنوان منتشرشان نکرده‌ام و نخواهم کرد. 
و در ادامه :
وقتی حکم غیابی دادگاه عالی انتاریو، مهدی هاشمی بهرمانی را به پرداخت میلیون‌ها دلار خسارت به شاکیانش محکوم کرد، آقای هاشمی ادعا کرد که از وجود دادخواست و انجام دادرسی از سال ۲۰۰۵ در کانادا بی‌اطلاع بوده است.
به همین دلیل، برای آنکه حکم دادگاه عالی انتاریو متوقف بماند و محاکمه‌ای جدید از نو انجام گیرد، مهدی هاشمی وکلایی استخدام کرد که از او در کانادا دفاع کنند. طبیعتا ایشان که از سال ۲۰۰۵ از خود دفاع نکرده بود، این بار از طریق وکلایش اقدامات قانونی خود را آغاز کرد.
بنا به حکم قانون، من به عنوان کسی که با طرفین دعوا گفتگو کرده بودم، مانعی برای شهادت دادن به درخواست وکلای مدافع شاکی، هوشنگ بوذری، نیافتم و آنچه واقع شده بود را در شهادت‌نامه‌ای تقدیم کردم که در دادگاه ثبت شد.
و اما جوابیه ی هوشنگ بوذری:

 «هوشنگ بوذری» یک طرف دعوی مطرح شده در دادگاه اونتاریو در پاسخ به این سوال که آیا شما این فایل صوتی را منتشر کردید، تاکید می‌کند: «من نمی‌دانم شما در مورد چه صحبت می‌کنید.» او هم چنین اظهار می‌کند «مدرک‌هایی که اشاره می‌شود به دست وکیل های من رسیده است اما من فرصت نکرده ام حتا به آن ها گوش بدهم.»




او هم‌چنین ادامه می‌دهد: «آقای کوثر به من تهمت زده است. ایشان نمی‌داند اصلن در مورد چه صحبت می‌کند. موضوعی که دو طرف دارد چرا «ایشان» فقط به من اشاره می کند.»
هوشنگ بوذری کیست و چرا علیه مهدی هاشمی در دادگاهی کانادایی شکایت کرده است؟
خلاصه ای از گفتگوی هوشنگ بوذری و اردوان روزبه را نقل میکنم: 
  من در ابتدا در این گفت‌وگو حق را به طور متقابل به آقای مهدی هاشمی نیز خواهم داد که در صورت علاقه‌مندی در گفت‌وگویی مشابه اگر بخواهند پاسخی بدهند.بحث طولانی در ارتباط با مقوله اعتراض و شکایت شما در دادگاه‌های کانادا بر علیه آقای هاشمی است. ظاهرن در ابتدا موفق نشدید چون طرح شکایت شما بر علیه دولت ایران بوده است. چرا در کانادا شکایت کردید و چرا این شکایت را در حوزه دیگر مطرح نکردید؟

همان‌طور که شما در ابتدا این حق را به آقای مهدی هاشمی دادید، اجازه بدهید من تشکر کنم از این‌که این حق را به بنده دادید. به نیابت از طرف خودم از آقای مهدی هاشمی تقاضا می‌کنم در اولین فرصت ممکن که برای‌شان پیش میاید به دعوت شما پاسخ مثبت دهند. روزنامه‌نگاری و خبرنگاری بی‌طرفانه در جست‌وجوی حقیقت و منتهی به عدالت ایجاب می‌کند که شنوندگان صدای هر دو طرف را بشنوند. حرف‌هایی که در مورد آقای مهدی هاشمی می‌خواهم بزنم از نظر اخلاقی من را محدود می‌کند که رعایت‌هایی را بکنم چون آقای مهدی هاشمی متاسفانه در گذشته این حق را از خودشان سلب کردند و الان هم به دلایلی که می‌دانید نمی‌توانند از این حق اگر هم بخواهند استفاده کنند.
در سال 2000 شکایتی را علیه جمهوری اسلامی ایران به اتهام آدم‌ربایی، شکنجه، بازداشت غیر‌قانونی اخاذی (3250 هزار دلار برای گروگان‌گیری اخذ کرده بودند) و تباعات ناشی از آن شروع کردم. در آن زمان من تبعه کانادا بودم و در هیچ حوزه دیگر میسر نبود. جایی که عدالت می‌تواند درخواست و برگزار شود، در جمهوری اسلامی ممکن نبود و قضات و سازمان‌های بین‌المللی به این نتیجه رسیده بودند که سیستم عدالت و قضایی در جمهوری اسلامی کار نمی‌کند و بسیار طرف‌دارانه و غیر‌منصفانه برخورد می‌کند. و این‌که من اگر در جمهوری اسلامی این کار را بکنم اولین اتفاق این است که من را اعدام می‌کنند، بنابراین امکانش نبود و کانادا تنها کشوری بود که با آن ارتباط داشتم.
ولی شما از ایران خیلی راحت و به طور رسمی خارج شدید…
بله من از ایران به شکل گوسفندی و غیره فرار نکردم، اما به راحتی هم نبود. من سه بار تلاش کردم از ایران خارج شوم. بعد از این‌که آقای محسنی‌اژه‌ای پذیرفتند که پاسپورت من را در قبال اخذ معادل 250 هزار دلار به من بدهند. آقای محسنی‌اژه‌ای در آن زمان جانشین دادستان انقلاب اسلامی در وزارت اطلاعات بودند. برداشت من این است که ایشان احساس می‌کرد 3 میلیون دلاری که وزارت اطلاعات گرفته، سر ایشان کلاه رفته است. چون 5 میلیون دلار از خانم من می‌خواستند که 3 میلیون گرفتند. خود ایشان به من گفتند 2 میلیون دلار از 5 میلیون دلار هنوز باقی مانده و از من طلب کردند. از این 2 میلیون دلار، 250 هزار دلار را از من گرفتند و پاسپورتم را به من دادند تا از کشور خارج شوم برای این‌که 1750 هزار دلار را برای ایشان بیاورم. منظورم شخص ایشان نیست، منظورم این است که برای دادگاه انقلاب و دفتر جانشین دادستان بیاورم. هشت ماه بود که بازداشت بودم و از توحید من را آزاد کردند و شب عید سال 1372 (16 مارچ 1994) پاسپورتم را در دفترشان به من دادند و گفتند: «همین امشب از دفتر خارج شو.» تا من به خارج بروم تا 1750 هزار دلار را برای ایشان بیاورم.
در پرونده‌هایی که نگاه کردم نسبت به مسایلی که مطرح کردید عمده شکایت شما از شخص آقای مهدی هاشمی است. در حالی که در دادگاه کانادا تا آن‌جایی که من می‌دانم پرونده در مرحله اول بررسی نشد و به جهت این‌که ادعای شما نسبت به دولت جمهوری اسلامی بود نه آقای مهدی هاشمی، خاصه به سمت آقای هاشمی رفتید. آیا شما فکر می‌کنید تمام نقش چیزهایی که در مورد جمهوری اسلامی مطرح می‌شود و آن‌چه شما در دادگاه مطرح کردید، واقعن فقط متوجه مهدی هاشمی است؟
بله. بعد از این‌که قراردادی به اندازه 1.8 میلیون دلار با مشورت من بین کنسرسیوم متشکل از پنج کشور اروپایی و شرکت ملی نفت ایران برای توسعه میدان پارس جنوبی (که اتفاقن من اسمش را گذاشته بودم) امضا شد، آقای مهدی هاشمی که آن موقع جوانی 22 ساله بودند دخالت کردند و با زور و فشار پدرشان وارد پروژه شدند و بعد از یک سال و نیم موش و گربه بازی که من با ایشان داشتم از من طلب 50 میلیون دلار کردند وگرنه پروژه را روی هوا می‌فرستند. من کاملن امتناع کردم. حتا اگر داشتم هم این مبلغ را نمی‌پرداختم چون افتشا می‌شد و من در خارج از ایران زندگی می‌کردم و ملزم بودم قوانین مالی مربوط به کشورهای اروپایی را رعایت کنم و به همین خاطر به ایشان گفتم چنین چیزی امکان ندارد و من حاضر نیستم حتا یک شاهی بدهم چون ایشان پسر رییس جمهوری است.
به همین خاطر آقای مهدی هاشمی از پدرشان درخواست کردند به آقای فلاحیان دستور دهد من را بگیرند و از پروژه حذف کنند و همین اتفاق هم افتاد. این فقط گمان من نیست و در توحید که بودم سیزده گروه بازجویی با من برخورد داشت و چند بازجو که نقش پلیس خوب را بازی می‌کردند به من علنن گفتند که می‌دانیم مهدی هاشمی پشت این قضیه است و حتا یکی از آن‌ها بعدها که از زندان بیرون آمدم تلاش می‌کرد از کشور خارج شوم. سه بار تلاش کردم که نا موفق بود و دو بار من را از هواپیما پایین کشیدند و بار آخر آقای محسنی‌اژه‌ای گذرنامه من را داد و دنبال کار من بود تا این‌که بار آخر با هواپیمای اتریشی از کشور خارج شدم.
کسی که من را بازداشت کرده بود نیمه شب به خانه من آمد و از من حلالیت طلبید چون می‌خواست به مکه برود و به من گفت: «فلاحیان به خواست مهدی هاشمی عمل کرد و ما گزارش دقیقه‌ای بازجویی شما را به آقای مهدی هاشمی می‌دادیم.» من پرسیدم قصد چه چیزی بوده و گفت: «حذف کامل تو و شبکه مشاورت نفتی شما از صحنه جغرافیایی ایران بوده است.» که این اتفاق هم افتاد.
شما به شکنجه در مدت هشت ماه اشاره کردید. آیا به طور واقعی شکنجه فیزیکی شدید؟
من مثالی می‌زنم. نزدیک به پنج هفته اوین بودم که در آن‌جا شلنگ بود و دمپایی در گوشم می‌زدند و دو بار هم سرم را در توالت‌های ایرانی گرفته اوین فرو کردند که من این‌ها را شکنجه نمی‌دانم. بعد من را به توحید منتقل کردند که چهار پنج روز بعد از ورود من به آن‌جا، روزی یک آقایی که خود را اکبری‌راد معرفی کرد متهم ردیف ششم کیس (مورد) من هم هست، من را با چشم‌بند بیرون کشید و گفت: «دکتر بوذری شماره پایت چند است؟» من هم چشم بسته گفتم 44 چطور مگه؟ به پشتم زد و گفت: «نگران نباش، برایت 48 می‌کنم.» ما از طبقه سوم داشتیم از پله به پایین می‌رفتیم و تا به اتاق شکنجه که طبقه همکف و کار حوض بود، برسیم من با خودم فکر می‌کردم مگر شدنی است که شماره پای کسی را از 44 به 48 تبدیل کنند؟
ایشان به قول شرفش عمل نکرد، شماره پای من الان 47 است و یک شماره کوتاه آمد.
 
................................
اما سئوالی که در اینجا پیش آمده اعتماد خاندان آدم کش و بی شرف هاشمی به مهره ی سوخته ای مثل نیک آهنگ کودن است. کسانی که سالها  ترور و آدم کشی و قتل دگر اندیشان و شکنجه ی آزادیخواهان و غارت اموال و ناموس ایرانی را در کارنامه ی سیاه خود دارند چگونه به شخصی چون این کودن اعتماد کرده و از کودتا و براندازی سخن می گویند؟؟ اینان که خود در سیستم آدم کشی و مراحل پیچیده ی اطلاعاتی پرورش یافته اند آیا عاقلانه است که باور کنیم بدون در نظر گرفتن هزار و یک دلیل امنیتی اقدام به زدن چنین حرفهایی آنهم به یک کارتونیست درجه چندم، کنند؟؟
البته انتشار این دو فایل صوتی بهانه ای شد برای یادآوری جنایت ها و خیانت هایی که خاندان هاشمی به این مردم کرده و میکنند و الان دلقکی چون نیک آهنگ کوثر را آلت دست خودشان کرده اند. هر چه که به انتخابات نزدیکتر میشویم بیشتر سرو صدای این دسته گل هایی که به آب داده اند به گوش میرسد. برگشتن مهدی هاشمی به ایران مصداق این ضرب المثل معروف است که: مستوری بی بی از بی چادریست. انقدر دزدی و قتل و غارت و پرونده های باز شده ی فسادهای مالی اعم از پول شویی و رانت خواری و رشوه گیری در جاهای مختلف دنیا دارند که بازگشتن به ایران که زمین بازی پدرِ در ظاهر بی قدرت اما مرد شماره دوی جمهوری اسلامیست و در ظاهر زندانی شدن، و در باطن فریب دادن مردم و به دست آوردن وجهه ی معصومانه و حامی مردم و مخالف رژیم و گزینه ی مناسب برای بازگشت به قدرت، بسیار بی خطرتر و راحت تر از ماندن در کشورهاییست که پرونده هایی باز شده بر علیه خود دارند. مرد شماره دوی قدرت پشت پرده ی ایران که بسیاری از قتل ها و جنایت ها تحت نظر خود او و با دستور او انجام شده است به نظر میرسد بازی دیگری در سر دارد که این بار مهره ی کودنی را برگزیده. چه ساده لوحانه است که فکر کنیم حتی گزندی به این خاندان خواهد رسید. اولین اقدام و کمترین اقدامی که این خانواده در اسرع وقت خواهند کرد، انکار این موضوع از بیخ و بن خواهد بود و اعلام برائت از چنین گفتگویی و منسوب کردن این گفتگو و ساختن آن به ایادی استکبار به خصوص اسراییل و انگلیس و آمریکای جنایتکار.
 در کشوری که سزای فحش دادن به ولی فقیه مرگ است به انتظار مینشینیم ببینیم آیا همه در برابر قانون برابرند و یا بعضی برابرترند؟؟ بهر حال این طشت رسوایی از بام افتاده و صدایش بزودی به گوش خواهد رسید.    

 
                                                                                                                  



۱۳۹۱ آذر ۱۳, دوشنبه

محرم چیست؟ حسین کیست؟

محرم ماهیست که در آن سر حسین بریده شد و حسین همان سر بریده ایست که سرش بوی قورمه سبزی میداد و بر اثر مرور زمان و اقتضای هر دوره، در حال حاضر سرش بوی انواع و اقسام نذری ها را می دهد. قیمه، شله زرد، عدس پلو، کباب و ...

۱۳۹۱ آذر ۱۲, یکشنبه

عروسک ساخته شده توسط نسرین ستوده در زندان اوین برای پسرش نیما

 
این عروسک رو خانوم ستوده برای پسرش نیما در زندان بافته. یکسال و چند ماه پیش. اما من هر وقت نگاهش میکنم قلبم به درد میاد. شاید یه عروسک دلقک باشه اما احساس خفقان و دلتنگی و زنده به گور شدن تدریجی رو در یه سلول کوچک تداعی میکنه. جایی که آخر دنیاست. بی هیچ روزنه و راهی به سوی روشنایی. گفته ی خانوم ستوده خطاب به نیما رو هم میذارم: « دارم برایت یک عروسک دلقک تقریبا بزرگی می‌بافم. البته وقتم را می‌گیرد. وقت مطالعه‌ام را می‌گیرد. اما عشق مادری مدام وادارم می‌کند تا هر گاه که بیکار می‌شوم به سراغ عروسکت بروم. کمی نگران و بی‌تابم که آیا خوب در می‌آید یا نه، ولی امیدوارم خوب شود.»
نامه نسرین ستوده به پسر خردسالش نیما- ۸ خرداد ۹۰
Web Statistics