۱۳۹۱ خرداد ۱, دوشنبه

شباهت ما ایرانی ها وخرچنگها

صبح آفتابی و دل انگیزی بود. از خستگی سفر چیزی باقی نمونده بود. از هتل اومدم بیرون و بی هدف در امتداد ساحل راه افتادم. تهرانو که ترک میکردم و وارد کشور جدید میشدم ریه هام با هوای تمییز اون کشور غریبگی میکردن. انگار تحمل هوای پاک و سالمو نداشتن.  راه افتادم و در حالیکه نفس های عمیق میکشیدم به اطراف نگاه کردم. همه جا تمییز و سپید و شسته رفته بود. از همه مهمتر سکوت و آرامشی بود که تنها صدای دلنواز امواج برهمش میزد. نمیدونم چه اصراری بود که هر کشوری میرفتم ناخودآگاه ذهنم شروع میکرد به مقایسه ی اون کشور با ایران و افسوس خوردن. انگار ازین آزار لذت میبردم. نمیتونستم مثل بقیه از فرصت پیش اومده در سفر لذت ببرم. یه نوع خودآزاری مزمن همراه با افسوس و تاسف. درگیر و دار آه کشیدن و افسوس خوردن، صدای بی خیال و سرخوش مردان و زنان ماهیگیر و ماهی فروشان کنار ساحل موقتا منو از دنیای دردآلودم خارج کرد. مردان و زنان آفتاب سوخته با قیافه های شاد و مصمم و لباس های رنگارنگ، سرخوش و شاد سربه سر خریدارها و توریست ها میذاشتن. جلوتر رفتم. داخل ظرف های بزرگ رنگ و وارنگ انواع ماهیها و خرچنگها و میگوها ی ریز و درشت و انواع هشت پا و صدفها و...ریخته شده بودن. درون ظرفی بزرگ و کم عمق تعدادی خرچنگ بزرگ با دست و پاهای بلند درون آب وول میخوردن. عمق ظرف چنان کم بود که خرچنگها براحتی میتونستن از درون ظرف فرار کنن و وارد دریا بشن. با کنجکاوی و تعجب نگاهشون کردم. مرد ماهیگیر به طرفم اومد. به انگلیسی ازم پرسید کدومشونو میخوام؟ جواب دادم هیچ کدوم اما سئوالی دارم. با خوشرویی گفت:خوشحال میشم جواب بدم. به خرچنگها اشاره کردم و ظرف کم عمق. پرسیدم اینا چرا فرار نمیکنن؟؟ خندید. با دست به شونه ام زد و گفت: کمی که صبر کنی میفهمی. با کنجکاوی به درون ظرف نگاه کردم. یکی از خرچنگها داشت خودشو از دیواره ی ظرف بالا می کشید. آماده ی فرار بود. یک قدم تا آزادی فاصله داشت. تنها یه حرکت و بازگشت به دریا. با خوشحالی منتظر حرکت آخر بودم که ناگهان دیدم بقیه ی خرچنگها دست و پای اون خرچنگو گرفتند و کشیدنش پایین. آه از نهادم بلند شد. چشام پر از اشک شدن. بغض گلومو گرفت. به ماهیگیر نگاه کردم. با خنده گفت حالا فهمیدی چرا نمیندازیمشون توی یه ظرف عمیق؟؟اینا خودشون دشمن خودشونن. دوباره اون حس آزار دهنده به سراغم اومد. اون حس مقایسه و تشبیه سازی.ما ایرانیها هم همینطور بودیم. عادت به پایین کشیدن و له کردن هم باعث شده بود که در یک دایره ی بسته سالها بدویم و بدویم. آه.. رمز درجا زدن ما این بود. ما خودمون دشمن خودمون بودیم و برنده ی اصلی کلونی ملاتاریای آخوندی بود .اون بالا کنار طشت ایستاده بودند و به ریش ما میخندید. مایی که خودمون آفت خودمون بودیم...
نویسنده:عزراییل

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Web Statistics